همان دوستدار گربهها
اولین کسی بود که بعد از آمدن به ایران دیدمش. اولین نفری که از راه توئیتر با هم آشنا شدیم و خواست همدیگر را ببینیم. قرار اول در پارکی بزرگ بود. دستهایمان را مشت کردیم و به هم زدیم، تمام مسیر پیادهروی ماسک داشتیم. یک جا گفت میشه ماسک رو برداری، ببینمت؟ از هر دری حرف زدیم. از ویزا و طلاقم گفتم. او هم از برنامههای مهاجرتش گفت. فهمیدیم همسن هستیم. گفت صراحتت در نوشتن برایم جالب بود. گفتم من از آن مسلمانان مؤمن معتقد بودم. گفت من هم و اولین بار که سکس کردم، دبیرستانی بودم و با خودم گفتم لواط کردم دیگر. با گربههای پارک معاشرت میکرد و من ازش در حال نوازش گربهها عکس میگرفتم. پرسید وبلاگ هم مینوشتی در زمان گودر؟ - نه، فقط میخوندم، تازه دو ساله که خودم شروع به نوشتن کردهام. - وبلاگ منو خوندهی؟ - فکر نکنم، چیه اسمش؟ توی موبایل برای خودم یادداشت گذاشتم تا وبلاگش را بعداً بخوانم. گفت آدمهای زیادی را به واسطۀ همین نوشتهها شناخته و به خنده گفت وبلاگ برایش برکت داشته. مصاحبتش خوشآیند بود و رفتار و شخصیتش به دلم نشست. آرام حرف میزد، توی حرف نمیپرید. وقتی پرسیدم اگر هر دو...