پست‌ها

نمایش پست‌ها از دسامبر, ۲۰۲۱

همان دوست‌دار گربه‌ها

  اولین کسی بود که بعد از آمدن به ایران دیدمش. اولین نفری که از راه توئیتر با هم آشنا شدیم و خواست همدیگر را ببینیم. قرار اول در پارکی بزرگ بود. دست‌هایمان را مشت کردیم و به هم زدیم، تمام مسیر پیاده‌روی ماسک داشتیم. یک جا گفت می‌شه ماسک رو برداری، ببینمت؟ از هر دری حرف زدیم. از ویزا و طلاقم گفتم. او هم از برنامه‌های مهاجرتش گفت. فهمیدیم همسن هستیم. گفت صراحتت در نوشتن برایم جالب بود. گفتم من از آن مسلمانان مؤمن معتقد بودم. گفت من هم و اولین بار که سکس کردم، دبیرستانی بودم و با خودم گفتم لواط کردم دیگر. با گربه‌های پارک معاشرت می‌کرد و من ازش در حال نوازش گربه‌ها عکس می‌گرفتم. پرسید وبلاگ هم می‌نوشتی در زمان گودر؟ - نه، فقط می‌خوندم، تازه دو ساله که خودم شروع به نوشتن کرده‌ام. - وبلاگ منو خونده‌ی؟ - فکر نکنم، چیه اسمش؟ توی موبایل برای خودم یادداشت گذاشتم تا وبلاگش را بعداً بخوانم. گفت آدم‌های زیادی را به واسطۀ همین نوشته‌ها شناخته و به خنده گفت وبلاگ برایش برکت داشته. مصاحبتش خوش‌آیند بود و رفتار و شخصیتش به دلم نشست. آرام حرف می‌زد، توی حرف نمی‌پرید. وقتی پرسیدم اگر هر دو...

دیدار دوم با آقای عکاس

شنبه چهارم دی هزاروچهارصد پرسید جلسۀ دوم را هم برگزار کنیم؟ گفتم سه‌شنبه خوب است. قرار شد بعد از اتمام ساعات کاری‌اش بیاید اینجا. گفت حدود شش عصر می‌رسم. من ساعت پنج رفتم طبقۀ پایین تا چای را زودتر با خواهرم بخورم و او احیاناً دیرتر پیغام ندهد که چای حاضر است و من مجبور شوم بگویم نمی‌توانم بیایم. تازه چای دم کشیده بود و خواهرم می‌خواست لیوان‌هایمان را پر کند که تلفنم زنگ خورد. آقای عکاس بود. گفت «من توی خونۀ تو هستم!» درِ ساختمان را پسر واحد روبرویی برایش باز کرده بود، همان که تمام‌وقت مشغول تمیز کردن ماشینش است، و روی درِ خانۀ من هم کلید بود. فکر کرده بود کلید را برای او گذاشته‌ام، اما در واقع برای برگشتن خودم گذاشته بودمش. آمدم بالا و شرمنده شدم که معطل شده و سرِ پا ایستاده تا من برسم. بغلش کردم و محکم به خودم فشارش دادم. لمس پوست صورت و گردنش موجی از لذت در تنم می‌دوانَد، از همان سر و گردنم شروع می‌شود و شرّه می‌کند به تمام اعضای بدنم و به سرانگشتانم که می‌رسد باعث می‌شود تنش را دوباره بفشارم، محکم‌تر. گفتم قرار نبود مرا با پیژامه ببینی. نزدیک خشتک کمی پاره و از پشت معلوم بود، این ش...

دیدار اول با آقای عکاس

وقتی امروز از عکاسی کردنِ بی‌سرانجامم نوشتم پیغام داد مدرس عکاسی لازم نداری؟ قبلاً هم دربارۀ عکس گرفتن حرف زده بودیم. لینک اپلیکیشن دوربین برای موبایل فرستاده بود و گفته بود اگر بخواهی عکس‌هایت را برایت ادیت می‌کنم. گفت چون استعدادش را داری یاد گرفتن مبانی اولیه برایت آسان خواهد بود. چند روزی گذشت و گویا برای اولین بار نوشته‌ای از من دید با محتوای اروتیک. گفت تکان‌دهنده بود. جواب دادم قبلاً هم این‌طور نوشته‌ام و توئیت‌های قدیمی‌ترم را پیدا کردم و چند تایی را فرستادم تا بخواند. در جواب نوشت «چه خوب می‌نویسی، لعنت بهت». کمی بعد گفت «حسادت‌برانگیزه». به اعتبار چند دوست مشترک بهش اعتماد کردم و بقیه پیغام و پسغام‌ها را با تلگرام رد و بدل کردیم. چند تا از عکس‌هایی را که از خودم گرفته بودم برایش فرستادم، نیمه برهنه بودم. هم از عکس تعریف کرد هم از تنم. نشانی وبلاگم را گرفت و تکه‌ای که گویا نظرش را جلب کرده بود برایم فرستاد « عمیق‌تر بوسیدمش، زبانش را در دهانم گذاشت و پرزهای روی زبانش را حس می‌کردم . ...» گفت بدون حشو و زوائد، بدون سانتی‌مانتالیسم اما به شدت اروتیک می‌نویسی و جزئیات خیلی بر...