دیدار دوم با آقای عکاس


شنبه چهارم دی هزاروچهارصد پرسید جلسۀ دوم را هم برگزار کنیم؟ گفتم سه‌شنبه خوب است. قرار شد بعد از اتمام ساعات کاری‌اش بیاید اینجا. گفت حدود شش عصر می‌رسم. من ساعت پنج رفتم طبقۀ پایین تا چای را زودتر با خواهرم بخورم و او احیاناً دیرتر پیغام ندهد که چای حاضر است و من مجبور شوم بگویم نمی‌توانم بیایم.

تازه چای دم کشیده بود و خواهرم می‌خواست لیوان‌هایمان را پر کند که تلفنم زنگ خورد. آقای عکاس بود. گفت «من توی خونۀ تو هستم!» درِ ساختمان را پسر واحد روبرویی برایش باز کرده بود، همان که تمام‌وقت مشغول تمیز کردن ماشینش است، و روی درِ خانۀ من هم کلید بود. فکر کرده بود کلید را برای او گذاشته‌ام، اما در واقع برای برگشتن خودم گذاشته بودمش. آمدم بالا و شرمنده شدم که معطل شده و سرِ پا ایستاده تا من برسم. بغلش کردم و محکم به خودم فشارش دادم. لمس پوست صورت و گردنش موجی از لذت در تنم می‌دوانَد، از همان سر و گردنم شروع می‌شود و شرّه می‌کند به تمام اعضای بدنم و به سرانگشتانم که می‌رسد باعث می‌شود تنش را دوباره بفشارم، محکم‌تر. گفتم قرار نبود مرا با پیژامه ببینی. نزدیک خشتک کمی پاره و از پشت معلوم بود، این شلوارهای هندیِ پوک و نازک. هیچ آرایشی نداشتم. حتی کرم مرطوب‌کننده هم نزده بودم و دانه‌های قرمز پوست صورتم پیدا بود. خوشبختانه ریشه‌های سفید موهایم را سر ظهر رنگ کرده بودم و حمام که می‌کردم فکر کردم بد نباشد موهای کسم را بتراشم.

نمی‌توانستم راحتش بگذارم، دوباره بغلش کردم. گفت توی فریزر را نگاه کن. بستنی خریده بود. خنده‌ام گرفته بود، طفلک آمده داخل خانه، صدایم زده، منتظر مانده و وقتی دیگر ناامید شده بستنی را گذاشته داخل یخچال تا آب نشود. مال من یک توپ شکلاتی هم داشت که خیلی خوشمزه بود، شکلات تلخ. کمی از بستنی را که خوردیم پرسید تمرین کرده‌ام یا نه. گفتم نه و شرح دادم که چه دلخوری‌ای بین من و مانوئل پیش آمده. گفتم پریود هم بودم و این قضیه قوزبالاقوز شد. گفت شاید بهتر باشد کار ویژه‌ای برایش انجام دهی و نشانش دهی چقدر دوستش داری. می‌خواست درس را شروع کند اما من برای تن گرمش هیجان داشتم، دوست داشتم بگذارد یک دل سیر ببوسمش. نشستیم روی کاناپه و عکس‌هایی را که نفرستاده بودم نشانش دادم و فرصت که دست می‌داد گردن و گونه‌اش را می‌بوسیدم. چه لطیف و خوش‌بو بود. دلم نمی‌خواست ازش جدا شوم. تک و توک بین عکس‌ها خوب هم پیدا می‌شد. پرسید «چرا از کست عکس نمی‌گیری؟ خجالت می‌کشی؟» خیلی خوشم آمد جوری این جمله را ادا کرد انگار عادی‌ترین سؤال ممکن باشد. گفتم نمی‌دانم اما گمان کنم به خاطر این باشد که سال‌ها فکر می‌کردم کس زشتی دارم. که هر بار به استخر رفتن فکر کرده‌ام اولین مسأله برایم این بوده چه مایویی بپوشم تا تپۀ ونوس به آن برجستگی پیدا نباشد. از تعداد زیاد عکس‌ها خسته شدم. گفت پس بگذارش کنار. پرسید می‌خواهی چه کار کنی. گفتم دوست دارم لختت کنم. پرسید اینجا یا توی اتاق؟ «توی اتاق».

رفت دستشویی و من از فرصت استفاده کردم و پیژامۀ پاره را درآوردم و شورتم را هم عوض کردم. منتظرش نشستم روی تخت و به خودم در آینه نگاه می‌کردم. وارد که شد گفت «اتاقت را هم مرتب کردی، خیلی خوبه». حدس می‌زنم از این جهت که مرتب کردن اتاق شاید نشانۀ غلبه‌ای هرچند جزئی بر افسردگی باشد، توجهش را جلب کرد. چند روز قبل وقتی از حال پریشانم به خاطر دو روز قرص نخوردن خبردار شد پیغام داد کاش می‌گفتی وقت دکتر داری. پیشنهاد داد شغلی هرچند کم‌درآمد برای خودم دست و پا کنم تا از خمودگی درآیم.

به سمتش رفتم، از پشت بغلش کردم. روی نوک پنجه ایستادم تا قدم برسد و بتوانم پشت گردنش را ببوسم. پلوورش را درآوردم و روبرویش روی تخت نشستم و تماشایش کردم تا پیراهن و زیرپیراهنش را هم درآورَد. به کیر سفت و برجسته‌اش از پشت شلوار جین دست می‌زدم و می‌گفتم فوق‌العاده‌ست. انگار دفعۀ پیش بزرگ‌تر شده بود. به نظرم آمد به اندازۀ آن بار هیجان ندارد. شاید هم اشتباه می‌کردم. من اما بیشتر می‌خواستمش. لامپ اتاق را خاموش کرد. با شورت کنارم دراز کشید و گفت گرمم نمی‌کنی؟ پتو را باز کردم و رویش پهن کردم. گفت خودت هم بیا. کنارش دراز کشیدم. لب‌ها و صورتش را می‌بوسیدم و سرم را در قوس گردنش پنهان می‌کردم. گفت دوست دارم گرمای نفست را حس کنم. کِیف کردم و تنم گرم‌تر شد. خواست تی‌شرتم را درآورم و وقتی دستش را به کسم رساند پرسید از کِی خیس شدی؟ «از همان وقت که روی مبل کنارت نشسته بودم». «پس چرا نگفتی منو بیار، چرا نگفتی جرم بده؟» اسمش را دوست دارم. صدایش زدم. «جان». می‌خوام جرم بدی. «جان». با انگشت‌های کشیدۀ ماهرش چنان لبه‌های کوچک واژن و کلیتوریس را با حرکت دورانی به دور آنها تحریک کرد که داغ شدن کس را حس کردم. انگشتش را که برد داخل آه و ناله‌ام بلند و بلندتر شد. گفت «دوست دارم دم گوشم آه می‌کشی». ادامه داد و به اوجم رساند. جیغ‌های خفه می‌کشیدم تا صدایم از اتاق بیرون نرود. قلبم دیوانه شده بود و تندتند می‌تپید. دفعۀ قبل که پرسید تو هم به ارگاسم رسیدی و جواب دادم نه، گفت چه نه‌ی تلخی. این بار اما در اوج بودم، می‌دانست، چیزی نپرسید.

کاندوم را به کیر دراز کلفتش کشیدم و آرام روی آن نشستم. کسم مثل دفعۀ قبل غریبی نکرد، درد نداشت و با آغوش باز کیر قشنگش را در بر گرفت. گفت «چه تنگی لعنتی، خوشم میاد این همه تنگی». خم شدم روی بالاتنه‌اش، سینه‌به سینه شدیم و او با کپل‌های قوی‌اش کیرش را و من را عقب و جلو می‌کرد و من تقریباً کاری نمی‌کردم جز لذت بردن. گفتم این بار نوک پستان‌هایم را نخوردی. در همان وضعیت سرش را کمی بالا آورد، تنم را بیشتر به سمت صورتش کشید و یکی‌یکی نیپل‌ها را مکید و گاز ریز گرفت، مست شدم. هنوز خونریزی پریود ادامه داشت. وقتی خواستیم بچرخیم و من زیر باشم او بالا، کاندوم خونی را عوض کردیم. بالشی زیر کمرم گذاشت تا مسلط‌تر باشد. چند بار بلند و محکم گفت «کس می‌خوام، می‌خوام بگامت کثافت». لذت تازه‌ای‌ست، شنیدن این جملات. گفتم «کیرت رو می‌خوام»، حواسم بود ضمیر ملکی را حتماً به‌کار ببرم و دلم خواست او هم می‌گفت کست را می‌خواهم.

بوی تنش را دوست دارم. لمس پوستش سراسر لذت است. تنش زیباست. پاهایش کشیده و خوش‌فرم است. و کیرش، آه از آن همه تناسب. گفتم «کیف کردی درباره‌ش نوشتم؟» خندید و جواب داد «آره، انگار کیرم رو بیشتر از خودم دوست داشتی». نه قشنگ جان، کیر و تن و خودت را با هم به یک اندازه دوست دارم. همین‌طور که می‌گفتم «کیرت رو تا ته بکن توی کسم، محکم» و آه می‌کشیدم آبش آمد، زیاد.

رفت دستشویی تا خودش را بشوید. من با الکل و دستمال خودم را تمیز کردم و منتظر بودم به تخت برگردد. دیدم موهایش را شانه می‌کند. من هم رفتم دستشویی و بعد دیدم لباس‌هایش را پوشیده. فهمیدم زیاد نمی‌مانَد. بقیۀ بستنی‌اش را که می‌خورد از عمق میدان گفت و حساسیت سنسور و کار دیافراگم و فیلترهای ان‌دی.

نمی‌خواستم برود. گفتم به این زودی؟ چند دقیقۀ دیگر هم ماند. خواست برای سیگار کشیدن کنار پنجره بایستد که چون دو نفر توی حیاط بودند پشیمان شد. اصرار کردم داخل خانه سیگارش را بکشد. کنارم نشست، پک اول را که زد پرسیدم تو هم در رابطه‌ای؟ گفت نپرس، خیلی پیچیده‌ست. برایم حرف زد. چقدر لحن و تن صدایش را دوست دارم. گفتم آن حالت تحکمی که در سبک حرف زدنت است برایم جذاب است. یادت هست دفعۀ قبل توی تخت وقتی کنارت دراز کشیده بودم پرسیدی از چیِ من خوشت آمده و وقتی گفتم از چشم‌های زیبات، خیلی جدی گفتی «اوهوم، دیگه چی؟» و همین را چند بار تکرار کردی تا از همه چیزت تعریف کنم؟ سیگار کشیدنش را هم دوست دارم، سکسی‌ست. دلم می‌خواهد وقتی دود را بیرون می‌دهد سرم را به صورتش بچسبانم و ببوسمش، چند بار.

نظرات

ارسال یک نظر

پست‌های معروف از این وبلاگ

یادداشت روزانه، 7 آبان 1401

همان دوست‌دار گربه‌ها