آزمایش عدم بارداری

نیم ساعت بعد از اینکه دخترخاله‌ام بچۀ پنج ساله‌اش را گذاشت پیش ما زدم بیرون. بدون عکس پرسنلی رفتم جواب آزمایش را تحویل بگیرم که نشد. همان نزدیکی عکاسی بود، نیم ساعت زمانی را که باید منتظر آماده شدن عکس می‌ماندم به قدم زدن بیهوده در شهر گذراندم و از در و دیوار و حلزون روی دیوار عکس گرفتم. جواب آزمایش را بردم به دفتر ازدواج و طلاق که درست نبود باید دوباره برمی‌گشتم به پزشکی قانونی. رفتم و منتظر تنظیم نامه‌ام نشستم. خانم چادری‌ای در سالن انتظار نشسته بود که ماسک نداشت و مدام با مرد سن و سال دار فربه کت‌وشلوارپوشی حرف می‌زد. از کسی شاکی بود که بی‌عقلی کرده و ضامن وام بانکی چندین نفر شده بود، که زندگی زن را زهرش کرده بود و سبب بدبختی‌اش شده بود. زن مانتوی کهنۀ تیره‌رنگی تنش بود، روسری دو رنگ و چادرش انگار ژرژت نازکی بود با طرح‌های برجسته. چهره‌اش آفتاب‌سوخته بود و سبیل داشت. من آرام تمام چهار پنجرۀ کوچک کشویی سالن را باز کردم و چون بادی جریان نداشت بیرون رفتم و پشت در شیشه‌ای ورودی منتظر ماندم. مردم و ماشین‌هایی را که تک و توک از آنجا می‌گذشتند نگاه می‌کردم. دیدم بچۀ موهویجی موفرفری قشنگی داخل کالسکه به سمت من چرخیده و می‌گذرد. فکر کردم عکس بگیرم ازش اما بلافاصله متوجه شدم زنی که کالسکه را هل می‌دهد خاله‌ام است، یک لحظه فکر کردم بروم سلام و احوالپرسی کنم اما بلافاصله یادم افتاد مادرم نمی‌خواهد خبر طلاق من را به کسی بدهد، برای ایستادن جلوی درِ پزشکی قانونی هم دروغی در آستین نداشتم، گذاشتم بگذرند و خودم به داخل برگشتم.
نامه‌به‌دست راه افتادم و می‌خواستم از کوچۀ خاله‌ام بگذرم که دخترخاله‌ام را از پشت در حال خروج از خانۀ مادرش دیدم و از سر کوچه برگشتم و مسیرم را تغییر دادم.
دفترخانه‌دار گفت فردا با دو شاهد مرد بروم آنجا. مادرم معترض شد که چرا اینجا می‌خواهم کارهای ثبت طلاق را انجام بدهم که مجبور باشم شاهدی که پیدا کنم که نهایتاً آشنای نزدیک خواهد بود. به هرحال قرار شده برادرم و شریکش شاهد طلاق من باشند.
دخترک پنج‌ساله که نمی‌داند برادرش را اتفاقی امروز دیدم همچنان در خانۀ ماست، هیچ‌کدام حوصله‌اش را نداریم و مادرم به تنهایی سرگرمش می‌کند. بچۀ پرحرفی است اما جواب سلام من را نداد. گفت می‌خواهم روی این بنشینم و به رخت‌پهن‌کن کوچک و نازکی که از رادیاتور اتاق آویزان بود اشاره کرد. همزمان که می‌گفتم نه، می‌شکند رویش نشست و شکاندنش.

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ

یادداشت روزانه، 7 آبان 1401

همان دوست‌دار گربه‌ها

دیدار دوم با آقای عکاس