چهار نوامبر، چهارده آبان

دیروز صندوق پست را که باز کردم سه تا نامه داشتم. یکی از ادارۀ کار که می‌گفت اجازه برای کار در رستوران صادر شده. یکی از دانشگاه برای شوهرم که کارت دانشجویی‌اش را فرستاده بودند. سومی رسیدِ اداره پست بود که می‌گفت خودتان با کارت شناسایی برای دریافت نامه مراجعه کنید. از اداره مهاجرت نامه‌ای داشتم اما وقتی امروز به اداره پست رفتم گفتند از موعد نگه‌داری نامه گذشته و آن را پس فرستاده‌ایم. کاش صندوق پست را زودتر زودتر نگاه می‌کردم. چون صندوق فقط یک کلید دارد و داخل خانه دم در ورودی آویزان است موقع ورود به خانه نمی‌توانم صندوق را چک کنم، باید به داخل خانه بیایم، کلید را بردارم، دوباره بروم پایین و صندوق را باز کنم. تنبلی کردم. تقصیر خودم بود.

فکر می‌کنم وقتی خیلی مضطربم می‌توانم بخوابم اما وقتی بیدار می‌شوم حال بدتری دارم. نور چراغ مطالعه مستقیم به چشمانم می‌تابد تا از این تیره و تاری آسمان جان به در ببرم. دو سه روز است یکی از قرص‌های افسردگی را نمی‌خورم، ولبوترین، همان که انگاری سبب منگی و خواب‌آلودگی در طول روز می‌شود.

به مانوئل گفتم فردا صبح باید سر کار بروم، اجازه بده امروز غروب به خانه‌ات نیایم اما فردا بعد از کار حتماً می‌آیم پیشت. قبول کرد و من بعدازظهر را خوابیدم. خبر خوش اینکه در این یک ماه قرنطینه بی‌کار نخواهم شد و روال عادی هر روز سر کار رفتن برقرار است. گفته‌اند آن جاهایی که معمولاً وقتی برای تمیز کردنشان نداشتم را تمیز کنم مثل پشت رادیاتورها، پشت نیمکت‌های سرتاسری، قسمت‌های زیری و پایه‌های میز و صندلی‌ها، کاشی‌های توالت‌ها و ...

تصادفاً قطعه‌ای طولانی از موسیقی ارمنی پیدا کرده‌ام که با دودوک نواخته شده. نمی‌دانستم چه نوع سازی است و تازه امروز فهمیدم که سازی بادی و قدیمی‌ترین ساز ارمنستان است.

نظرات

ارسال یک نظر

پست‌های معروف از این وبلاگ

یادداشت روزانه، 7 آبان 1401

همان دوست‌دار گربه‌ها

دیدار دوم با آقای عکاس