کارت اقامت
توی تخت کنار هم دراز کشیده بودیم که به مانوئل گفتم ادارۀ مهاجرت اعتراض من به نتیجۀ منفیِ درخواست اقامت را نپذیرفته و نتیجۀ قطعی و نهایی نیز منفی است. در نامۀ اعتراضیَم به بیماری افسردگی و داروهایی که برای کنترل آن مرتباً میخوردم استناد کرده بودم و آنها هم جواب دادند بیماری طولانیمدت نمیتواند دلیل بر قبول نشدن در امتحانات باشد. طبق قانون باید هر سال شانزده واحد درسی را بگذرانیم که من توانستم در سال تحصیلی دوهزاروهجده-نوزده تنها پانزده واحد بگذرانم. نامۀ دوم که اعتراض مرا بیاساس میدانست دیر به دستم رسید با این حال فرصتی برای شکایت به دادگاه بود که آن را از دست دادم. برنامهام این بود که در سال تحصیلی دوهزارونوزده-بیست در امتحانات بیشتری شرکت کنم، حتی آنها که اجباری نبودند، اما این بار هم تنها پانزده واحد گذراندم. همدیگر را بغل کرده بودیم و اشک میریختیم. میخواستم گریه نکنم اما هر بار که مانوئل چشمهایش را به هم میفشرد و قطرات درشت اشک بر گونههای سرخ و سفیدش جاری میشد قلبم لحظهای میایستاد و اشکم روان میشد. میگفت «نمیخواهم تو از اینجا بروی. نمیخواهم تنها بمانم. تازه داشتم زن...