چهار نوامبر، چهارده آبان
دیروز صندوق پست را که باز کردم سه تا نامه داشتم. یکی از ادارۀ کار که میگفت اجازه برای کار در رستوران صادر شده. یکی از دانشگاه برای شوهرم که کارت دانشجوییاش را فرستاده بودند. سومی رسیدِ اداره پست بود که میگفت خودتان با کارت شناسایی برای دریافت نامه مراجعه کنید. از اداره مهاجرت نامهای داشتم اما وقتی امروز به اداره پست رفتم گفتند از موعد نگهداری نامه گذشته و آن را پس فرستادهایم. کاش صندوق پست را زودتر زودتر نگاه میکردم. چون صندوق فقط یک کلید دارد و داخل خانه دم در ورودی آویزان است موقع ورود به خانه نمیتوانم صندوق را چک کنم، باید به داخل خانه بیایم، کلید را بردارم، دوباره بروم پایین و صندوق را باز کنم. تنبلی کردم. تقصیر خودم بود. فکر میکنم وقتی خیلی مضطربم میتوانم بخوابم اما وقتی بیدار میشوم حال بدتری دارم. نور چراغ مطالعه مستقیم به چشمانم میتابد تا از این تیره و تاری آسمان جان به در ببرم. دو سه روز است یکی از قرصهای افسردگی را نمیخورم، ولبوترین، همان که انگاری سبب منگی و خوابآلودگی در طول روز میشود. به مانوئل گفتم فردا صبح باید سر کار بروم، اجازه بده امروز غروب به خانه...