پست‌ها

نمایش پست‌ها از ژوئن, ۲۰۲۰

یوهانس، آن شب سخت

قسمت قبل یوهانس، آن شب سخت آن شب نمی‌دانم حرف به کجا رسید که گفت این دفعه، اولین باری بود که تو پیغام دادن را شروع کردی – همان که دربارۀ دیدن سریال تلویزیونی بود. تأیید کردم اما حواسم نبود که در آغاز آشنایی‌مان هم من پیغامی فرستاده بودم که چون تا دو روز بعدش جواب نداد پاکش کردم. همانی که او به هرحال متوجه‌ش شد و جواب داد. شاید همین معطل کردن و دیر جواب دادنش باعث شده بود که نخواهم شروع کننده باشم و برنامه‌ام این باشد که صرفاً اگر پیامی دریافت کردم جواب بدهم. به هر حال گفتم بله، برای ارسال همان هم دو روز دست‌دست کردم که خیلی تعجب کرد. پرسید چرا؟ چرا باید دو روز درگیر این فکر باشی که به من پیغام بدهی یا نه. گفتم می‌ترسم جواب ندهی. قول داد که هیچ وقت پیغامم را بی‌جواب نگذارد. بیشتر کندوکاو کرد. گفت از احساساتت نسبت به من بگو. سکوت کردم. خیلی سکوتم طولانی شد. پشت میز غذاخوری نشسته بودیم و گمانم شام تمام شده بود. من سرم را در دستانم گرفتم و صورتم را به زیر انداختم و گفتم نمی‌دانم ... هیچ نمی‌دانم. در واقع می‌دانستم اما داشتم فکر می‌کردم بگویم یا نه. گفت چنان سکوتی نمی‌تواند بی‌دل...

دیدار سوم با یوهانِس و بیش از آن

قسمت قبل می‌دانم ممکن است خسته شده باشید اما دوست دارم داستان یوهانس را به سرانجام برسانم. سر کلاس بودم که پیغام داد «می‌خواهی هم‌دیگر را ببینیم؟». تا پایان کلاس صبر نکردم، سریع رفتم خانه، دوش گرفتم و آمادۀ رفتن شدم. دهم اکتبر 2019 بود. خودش هم خانه نبود و فقط نیم ساعتی زودتر از من رسیده بود. داشت سوپ کدو حلوایی می‌پخت. باید زودتر دربارۀ این شب می‌نوشتم، جزئیات وقایع را از یاد برده‌ام. می‌دانم که شام خوردیم و حرف زدیم و سکس کردیم و خوابیدیم. قطعاً صبحانه هم خوردیم صبح روز بعد و من راهی محل کارم شدم. یازده روز گذشت. روز بیست‌ویکم اکتبر پیغام داد، احوال‌پرسی کردیم، از سفر پیش رویش گفت: «قرار است در برنامه‌ای آموزشی شرکت کنم و یک هفته در هلند می‌مانم». گفت هم‌زمان دو موقعیت شغلی را پی‌می‌گیرد و امیدوار است از آن روزنامۀ معتبر، «دِر اشتاندارد»، پیشنهاد خوبی بگیرد. برایش آرزوی سفری خوش کردم و نیز آرزوی یافتن شغلی خوب. وقتی به یکی از پیغام‌ها با تأخیر زیاد پاسخ داد، نوشتم «خواهش می‌کنم به یک‌باره ناپدید نشو». او معنی دیگری دریافت کرد و جواب داد «نگران نباش، من غیب نمی‌شوم. فقط دارم ت...